سفر نامه گردشگران تاریخی اروپایی از عجبشیر و شیشوان
بخش دوم /پارت دوم :
راولينسون
هنري راولينسون يكي از افسران ارتش انگليس ضمن بازديد از نقاط مختلف آذربايجان ، شيشوان را جالب ترين نقطة آذربايجان توصيف مي كند . وی يكي از افسران ارتش انگلستان به سال 1245 ق طي سفري كه به منطقة ديزج رود داشته از شيشوان چنين مي نويسد :
� در يك سو پرورشگاهي براي سگان ساخته شده و در جايي ديگر ، گونه گونه پرندگان اهلي ، كبك ، قرقاول و مرغابي نگاه مي دارند ، [ اشاره به وجود محيط هاي تفريحي در شيشوان آن روز دارد] در گوشه اي ديگر تازه وارد ، به ساختمانهايي بر مي خورد كه در آنجا گروهي از پيشه وران روسي مانند درزیگران ( دوزنده ها ) ، كفش دوزان ، درود گران و مانند ايشان به كار خود سرگرمند ، اما جالب ترين كارخانه هايي كه اين شاهزاده مستقيماً زير نظر خويش ترتيب داده است به منظور رواج علوم و فنون اروپائي است. اگر دولت روشنفكري اين روش را تشويق كند بي گفتگو مي توان شيشوان را زادگاه صنايع سودمندي نمود كه سرانجام از لحاظ بازرگاني به سود كشور ايران تمام شود �.
ـ زكريا بن محمد بن محمود قزويني
� روئين دز بر روي تپه اي در وسط دشتي پهناور واقع است و با مراغه سه فرسخ فاصله دارد و از دژهاي معروف و مستحكم بلاد اسلامي محسوب مي شود . از جانب چپ و راست تپه ، دو رودخانه جاري است و مانع عبور سوار مي شوند . در مقابل دژ ، كوهي است كه چشمه هاي پر آب و خنك و گوارا دارد ، هر چند بر سر تپه ای که دژ روئین دز بر آن است ، چشمة آبی از سنگ فوران می کند ، با اين همه آب كوه مقابل را به وسيلة تنبوشه و با فراز و نشيب به روئين دز رسانيده اند كه اين عمل را مي توان شاهكار هندسي به حساب آورد �.
عجب شير از نگاه سيّاحان و مورّخان1
ملك قاسم ميرزا
امير چهره گشا
www.ajabshercity.blogfa.com
ملك قاسم ميرزا يكي از هفتاد پسر فتحعلي شاه و عموي محمد شاه بود. او را شاهزاده اي انديشمند و بافرهنگ و معلومات كافي معرفي كرده اند. شش زبان فرانسوي ، انگليسي ، روسي ، تركي ، عربي و هندي را مي دانسته است. از حاميان مدرسۀ فرانسويها در ايران بود و زبان را نزد مادام ماري نير فرانسوي فرا گرفته بود. احترام خاصي به عالمان هنر و مذهب مي گذاشت و از خرافات و تعصّبات مذهبي دوري مي جست. كُلُمباري قاسم ميرزا را هنرمندي تجدّد طلب و يكي از كميابترين شخصيتهاي فرهنگي و ادبي در ميان شاهزادگان قجر در عصر محمدشاه معرفي كرده است. مي نويسد : قاسم ميرزا � مجله هاي دو جهان و هياهو را كه از پارسي ترين نشريه هاي زمان بودند ، مرتباً مي خواند �. به هنر نقاشي بسيار علاقه مند بود و سخت � طرفدار هر چيزي بود كه از اروپا وارد مي شد �. قاسم ميرزا نخستين شاهزادۀ قاجار بود كه خلاف رسم و سنّت زمانه ، اوژن فلاندن دوست نقاش فرنگي خود را به حرمسرا ، و در ميان زنان اندرون حرم خود راه داد. وقتي اوژن براي اوّلين بار به اندرون شاهزاده رفت ، زنان حرم از حضور اين بيگانۀ نامحرم در اندرون وحشت كردند و از برابر چشم او گريختند. ليكن رفته رفته با حضور اين غريبۀ فرنگي در ميان خود خوي گرفتند و � كم كم شروع به باز كردن چادرها و گشودن چارقدهايشان كردند و اندكي بعد سر و صورت خود را آشكار نمودند �. قاسم ميرزا اهل بزم و خوشگذراني بود و در خانۀ بزرگ و مجللي كه در كنار درياچۀ اورميه [ روستاي شيشوان ] داشت شب نشينيها و مهمانيهاي بزرگ و باشكوهي ترتيب مي داد. در اين مهمانيها از دوستان ايراني و خارجي خود پذيرائي مي كرد و براي سرگرم كردن آنان برنامۀ شكار با قوش و تازي راه مي انداخت.
خاطرات نادر ميرزا از مسافرت به شيشوان:
چون كار بهمن ميرزا تباه شد ، پادشاه ، وليعهد ايران ناصرالدين ميرزا را به آذرآبادگان بفرستاد. با حشمتي بزرگ به تبريز رسيد. ميرزا فضل الله علي آبادي كه مردي مردمدار و نيك كردار بود به وزارت بفرستاد ، و او نصيرالملك مخاطبه داشت. ميرزا تقي خان وزير نظام كه به همان نزديكي از ارزنه الروم به درگاه رفته بود به تبريز آمد ، به وزارت سپاه وليعهد حكمراني همي كرد بس به هوشياري.
من به تبريز بودم. آن حضرت روزْ بار دادي تا نيم روز. شب نيز با ندما و شعرا بودي ، تا آنكه پادشاه را نالاني افزون شد و به قصر محمديّه به جهان بدرود كرد. وليعهد به سوي دارالخلافه شد و به آذربايجان ملك قاسم ميرزا [ را ] به سال يك هزار و دويست و شصت و چهار از هجرت فرزند خاقان كبير را مخاطبۀ � فرمانفرما � كرد و به حكمراني بگذاشت. اين شاهزاده را مادر افشار بود از خاندان بيگلر بيگي ارومي. از اول زندگاني با برادر كهتر ملك منصور ميرزا به ملازمت نايب السلطنه بود؛ جواني بلند قامت و تنومندِ خليق و زبان آور. نغمۀ فرانسه و انگليس نيك آموخته بود كه بدان روزگار از ايرانيان كسي نمي دانست ، و به نزد برادرِ مهتر محترم بود. فرزندان نايب السّلطنه او را � خان عمو � همي گفتند. اين لقب بر نام غالب آمد ، تا همه گفتند. او را به ديزج رودِ مراغه روستاها بود. به ساحل بُحَيرِۀ شها به روستايي كه شيشوان نامند سراها و باغ ها و گرمابه ها عمارت كرده بود ، همه عالي و نزه. من همۀ آنجاها نوبت ها ديدم. آنجا خضرايي بلند به سردرِ سرايْ بود كه به برجي گشاده همي نگريست ، فرسنگي در فرسنگي. چون آن كوشك در جهان جايي نبود. اين شاهزاده عمارتي ديگر كرده بود به جزيره اي از جزاير بُحَيرۀ خنجست كه از ساحل شيشوان پنج فرسنگ بود. اينجا غُرْم دشتي نر و ماده برده بودند به روزگار گذشته ، اكنون از نسل آن به جزيره بيشتر از پنج هزار باشد. من دو نوبت بدان جا رفتم.
برگرفته از مطالب نویسنده محترم کتاب های تاریخی عجبشیر و شیشوان ؛ استاد امیر چهره گشا

فناوری اطلاعات و ارتباطات