بیا....

 

بیا و دلت را وثیقه بگذار
که به قید تو
از تنهاییِ انفرادی ام آزاد شوم

بیا تا
درب بی کسیِ اجاره ای به شرط تملیکم
به روی مهمانی باز شود که
قبل از خدا حبیبِ دل است..

بیا تا
چشم هایم را
بد عادت به دیدنت کنم
و زندگی را
آنقدر باتو جدی بگیرم که
نای خون گرم بودن
برای پذیرایی از مرگ نداشته باشم..

...

دوباره بیا.. بیا
می خواهم در قامتِ کسی قدم بر دارم
که سرش به تنش می ارزد..